P'

پ پریم

P'

پ پریم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز بعد از مدت‌ها با مامان و بابا رفتم‌ خرید. از اون خریدهایی که آدم با مامان و باباش می‌ره. نمی‌دونم دلیلش چی بود؛ حالم؟ اوضاع؟ روزها؟ دلم هیچ چیزی نمی‌خواست. هیچ چیزی نبود که ببینم و دلم بخواد مال من باشه. همیشه موقع خرید وقتی چیزی رو می‌دیدم می‌فهمیدم که مال منه، یا باید مال من باشه. حالا... امروز... انگار هیچ‌چیز برای من نبود. هیچ‌چیز برای پریا. تو دنیای به این بزرگی دلم هیچی نمی‌خواست.

گفتم گریه‌ام گرفته، هردوشون با ناراحتی نگاهم کردن.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۱۶:۱۲
پریا

خیلی دلم می‌خواد در مورد امشب بنویسم. ولی خسته‌تر از اونم که ذهنم رو جمع کنم. فقط می‌خوام یادم بمونه حس خوب امشب رو. جمع شدن با بچه‌ها بعد از این همه مدت، رفرش شدن حسم بهشون. واقعا کسی اگر کوچک‌ترین شناختی از من داشته باشه به سادگی می‌تونه بفهمه که من در برابر «حضور» چقدر خلع سلاح می‌شم و سپر می‌ندازم؛ خیلی داوطلبانه. کافیه اگر کسی خواست از نقطه ضعف من استفاده کنه از حضورش استفاده کنه. که در برابر دیدار و حضورشون بیشتر از هر چیزی بی‌دفاع می‌شم. که همه‌ی دوست داشتن‌شون دوباره تو ‌سلول‌هام زنده می‌شه.

نمی‌دونم چی باعث شد که امشب خیلی چیزها رو به زبون بیارم. خیلی بیشتر از اونی که قصدش رو داشته باشم یا دلم بخواد. ولی دیگه جلوش رو نگرفتم. گفتم بذار بشه هر چی می‌خواد بشه. مگه چی می‌شه اصلا؟ کاش این «مگه چی می‌شه اصلا» رو صد بار دیگه با خودم تو زندگیم گفته بودم. 

که از زندگی احتمالا فقط «لذت ممنوعه» است که اعتراف کردنش انقدر شعف داره.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۰۲:۲۲
پریا