ما هیچ، ما نگاه
پنجشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۱، ۰۶:۱۷ ق.ظ
یه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب، من رو میبره، اما از خواب بیدار میشم و میبینم که نرفتم و خبری هم از ماه نیست و حتی سیاهی مطلقه. فقط یه رد طلایی از مهتاب که شاید آفتاب بوده تو سینهام جا مونده.
«آوار آفتاب»
اون موقعها که بچه بودم و خیلی سهراب میخوندم (خیلی خیلی سهراب میخوندم)، چقدر اسم کتابهاش برام لمسنشدنی و دور از ذهن بود: «زندگی خوابها»
زندگیِ خوابها، زندگیِ خوابها...
و حالا کی مثل من میدونه زندگیِ خوابها رو... مرگ رنگ و حجم سبز رو.
پ.ن: شبیه اینا شدم که وقتی عباس کیارستمی مرده بود، به زور میخواستن اسم همهی فیلمهاش رو تو یه متن بیارن و باهاش سوگنامه ادبی بنویسن.
۰۱/۰۱/۱۸