کجایی که بگی آه یکی از اسم های خداست؟
1
- بگو کِشتی!
- کشتی.
- من خوشگلم، تو زشتی!
2
- یه چیزی بگم تکرار می کنی؟
- نه.
- خواهش می کنم!
- نمی گم.
- همین یه بار!
- باشه.
- بگو قایق!
- قایق!
[سکوت.]
بعضی وقت ها، فقط به خاطر این که نمی دونم چطوری باید موافقت کنم، مخالفت می کنم. :(
تنها چند لحظه
با تو
فکر کردم
به تاکستانی
دورِ دور...
و من
تمام سرزمین های نزدیک را
یادم رفته است
تنها چند لحظه
تو را
هزار سال دراز،
هزار شب سیاه،
دوست داشته ام...
یه جا تو دفتر برنامه ریزی نوشته بود:
"اگر خودتان را دوست نداشته باشید، نمی توانید دیگران را دوست بدارید."
منم خواستم پایینش بنویسم من خودم رو دوست دارم؛ ولی نمی دونم چرا نوشتم: تو رو دوست دارم زیاد... تازه اونم با صدای مازیار فلاحی! یاد دبیرستان افتادم که هر کتاب رو بر می داشتم برای امتحان بخونم، نیم ساعت اول صرف خوندن و یادآوری شعرهایی می شد که صفحه اول کتاب نوشته بودم. مخصوصا هندسه و دین و زندگی! "مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما / به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم" باز جای شکرش باقی بود که به کتابام حساس بودم و توشون چیزی نمی نوشتم. ولی همیشه دوست داشتم یه نفر رو دوست داشته باشم و مث این شعرا اسمش رو لا به لای صفحه کتابم بنویسم. چون این یکی رو قطعا نمی شد تو صفحه ی اول و فقط تو صفحه ی اول نوشت!