داشت جدول حل میکرد: نوبت بازی، سه حرفی؟
به من نگاه کرد و گفت: داو!
آدم باید مختصات داشته باشد. نقطههایی نه وابسته به زمان و مکان، که حساس به بو، عدد، و کلمهها... و بیشمار نقطه تلاقی.
داشت جدول حل میکرد: نوبت بازی، سه حرفی؟
به من نگاه کرد و گفت: داو!
آدم باید مختصات داشته باشد. نقطههایی نه وابسته به زمان و مکان، که حساس به بو، عدد، و کلمهها... و بیشمار نقطه تلاقی.
و من اگر دوستت نداشته باشم چه کنم؟
خیال می کنم که می شود با همین یک جمله داستان همه ی سال های بودنت را گفت و تمامش نکرد. تکلیف روشنی که به قلب من واگذار شد و در تکه تکه اش به ثمر نشست و رها نشد. تو در خواب های من زنده ای و من دوستت دارم. تو در خواب های من "مثل هر روز و همیشه"ای و "غریبگی" نمی کنی: پناه می آوری به من و بودنم و من دوستت دارم. از این فریب کودکانه دلتنگ می شوم و دلگیر نه.